#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_91

_اون مهمون جوزف بود!!!

فیونا جیغ کشید:

_مهمون جوزف؟؟!!!!اون الان میدونه تو زنده ای!!!

_اون الان همه چیزو میدونه فی فی!!!!

_بمن نگو فی فی!حالم از هردوتون بهم میخوره!!!!

ایان جام تکیلا را روی میز گذاشت و با لبخند وسوسه انگیزی به فیونا نزدیک شد.....دستش را دور کمر او حلقه کرد و گفت:

_اوه جدی؟!!!

فیونا آرام گرفت...ایان راه رام کردن او را از بَر بود.....

فیونا در آغوش ایان آرام گرفت و اشک های ساختگی اش سرازیر شدند...

_فکر نمیکردم هنوز اونو ببینی!

_من اونو نمیبینم فی فی!خودتم میدونی که مزخرفه!

_ولی تو اونو رسوندی خونه!


romangram.com | @romangram_com