#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_87
حتی از مادرش هم بخاطر بدنیا آوردنش نفرت داشت!!دلش به حال برادر کوچکش میسوخت!
چیزی نمانده بود که پدر این بلای خانمان سوز را بر سر او هم بیاورد!!!!با اینکه پدر دیگر میان آنها نبود اما هنوز ژن کثیفش دامن گیر خانواده بود!
نگاه وحشتزده ی کیت را بیاد آورد.....و رازی را که حالا علاوه بر کیت خودش هم از آن باخبر بود....
***
کوین طبق معمول مشغول آهنگسازی بود.....تمام زندگی اش در آن خلاصه میشد....صدای موسیقی آنقدر بلند بود که صدای مادرش را که از طبقه ی پایین فریاد میکشید نمیشنید.....
دلش برای خواهرش تنگ شده بود...مدت ها بود که دیگر مثل گذشته وقتش را با او نمیگذراند و مشکلاتش را با او در میان نمیگذاشت!و این راهم میدانست:سرِ کیت خیلی شلوغه!!!
مادر در اتاق را به شدت باز کرد....کوین فریاد کشید:
_صدبار بهت گفتم دراتاقمو اینطوری باز نکنی مامان!!!!
مادر فریاد کشید:
_منم صدبار گفتم صدای اون لعنتیو کم کن کوین!!!!
کوین که گویی تازه متوجه شده بود صدای موسیقی را کم کرد و گفت:
_معذرت میخوام....
romangram.com | @romangram_com