#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_82
کیت شیفته ی طرز رفتار،نگاه و حرف زدن جوزف شده بود!سبک کلاسیک او کیت را بشدت مجذوب خود میکرد!
همگی به اتاق غذاخوری رفتند....نزدیک میز غذاخوری جاستین صندلی را برای کیت عقب کشید و کیت روی آن نشست!
این کار از نگاه غضبناک ایان دور نماند!ویکتورا و آلیس هردو در آتش حسادت میسوختند...باورشان نمیشد که یک انسان عادی تا این حد حسادتشان را تحریک کرده باشد!!!ولی میدانستند که اجازه ی گفتن این موضوع به فیونا را ندارند!
شام بره ی بریان شده ای بود که درسته روی میز گذاشته بودند...کیت از دیدن آن صحنه خود را در قالب شاهزاده ای فرض میکرد که با خانواده ی سلطنتی در حال صرف شام است!
موسیقی کلاسیک همچنان پخش میشد...کیت مطرح کردن هزاران سوالی که ذهنش را بخود مشغول کرده بود درست نمیدانست!ولی بیش ازین هم خودداری جایز نبود....با متانت خاصی روبه جوزف پرسید:
_معذرت میخوام که اینو میپرسم ولی....شما چطور میتونین غذای عادی انسان ها رو بخورید؟!
جوزف لبخند متینی به لب آورد و گفت:
_ماهم روزی انسان بوده ایم!!!
همین.....تنها همین یک جمله را گفت و به خوردن غذایش مشغول شد...ایان با لذت به کیتِ متحیر خیره شده بود......کیت کمی از گوشت خورد و از جایش بلند شد....
_خب من دیگه...
قبل ازینکه حرفش را تمام کند متوجه نگاه های متعجب وخیره ی خانواده ی خون آشام شد....آرام سر جایش نشست و زیر لب گفت:
_معذرت میخوام....
romangram.com | @romangram_com