#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_78
از پله ها پایین دوید و بسرعت به پارکینگ رفت و سوار اتومبیلش شد،در را قفل کرد...به صندلی تکیه داد ونفس عمیقی کشید و برای چند ثانیه چشمانش را بست.....
وقتی باز کرد کسی در صندلی کناریش نشسته بود....جیغ کشید....
_شششش...آروم باش!!!
کیت به چشمان تحدید آمیز ایان خیره شد....قلبش چون پرنده ی اسیری خود را به قفسه ی سینه اش میکوبید!
ایان زمزمه کرد:
_میدونستم نمیای داخل جنگل!
کیت با تعجب و حیرت گفت:
_اون تو بودی؟؟ولی...چطوری؟!
ایان با بی خیالی به صندلی تکیه داد....با لحن عجیبی گفت:
_راه بیفت...میخوام ببرمت مهمونی!!!
کیت اخم کرد....مثل دختر بچه ای لجباز دست به سینه نشست و با لحن قاطعی گفت:
_من با تو هیچ جا نمیام!!!
romangram.com | @romangram_com