#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_74

ایان با لکنت گفت:

_من...من هنوز دوست دارم کیت!!

کیت با شنیدن این حرف احساس کرد چیزی در درونش فرو میریزد....کنترل فکرش را از دست داد و برای قلبش اجازه ی ورود به مغزش را صادر کرد...حالا کیت کاملا در اختیار ایان بود....ایان به او نزدیک شد و او را آرام بوسید.....از تماس لب های ایان سرمای سوزناکی تا مغز استخوان کیت رسوخ کرد....

ایان درحالی که کیت را میبوسید او را به عقب هل داد و هردو روی تخت افتادند....ایان دستان سردش را بطرف کمر کیت راهنمایی کرد....ناگهان کیت گویی به او شوک الکتریکی وارد شده باشد از تخت پایین پرید و فریاد زد:

_نه!!!

و با پشت دست لب هایش را پاک کرد....ایان هنوز نفس نفس میزد....با نا امیدی به کیت خیره شد و لبه ی تخت نشست و سرش را بین دو دستش قرار داد...کیت با عصبانیت زمزمه کرد:کیت در حالی که محو نقاشی ها و هنرهای روی دیوار های سالن شده بود با پسری برخورد کرد....

_اوه خدای من....معذرت میخوام....

_میتونستی حواستو بیشتر جمع کنی خوشگله!!!

کیت با حالت کودکانه ای اخم کرد...هیچ از لحن پسر خوشش نیامده بود!

_تازه اومدی اینجا؟!

کیت سرش را به علامت مثبت تکان داد....

_صبر کن ببینم...تو همون دختر خوشگله نیستی که همه میگن خیلی با استعداده؟!


romangram.com | @romangram_com