#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_67

اولین کسی که بدست او مورد آزمایش و معاینه قرار گرفت دختر بسیار زیباییی بود به نام ماریا!

دختر محبوبش که به تازگی مبتلا شده بود و فرانک فقط به عشق او بود که دست به معاینه زده بود و در آن شهر مانده بود!

ماریا اولین پاکت خون را نوشید....بیشتر آنرا معده ی حساس و کوچکش پس زد و فقط مقدار کمی وارد بدنش شد...فرانک هر روز به ماریا خون مینوشاند و شاهد بهبود وضعیت ماریا بود!شادی که موقع معاینه ی ماریا وجودش را در بر گرفت وصف ناپذیر بود!او موفق شده بود...کم کم همه ی مردم برای نوشیدن خون به او مراجعه میکردند....دکتر فرانک نمیتوانست موضوع را با کانون پزشکان درمیان بگذارد!خون نوشاندن به انسان کار وحشتناکی بود!او بسختی برای مردمش و از همه مهمتر ماریای محبوبش خون تهیه میکرد....زندگی مردم زیر و رو شده بود...حالا آنها با خوشحالی کنار هم زندگی میکردندواز آن وضع راضی و خوشحال بوند....دیگر صدای فریاد های شبانه ی دردآلود قطع شده بود...

ولی این شادی زیاد به طول نینجامید!و اولین اتفاقات ناگوار پشت سرهم شهر را دگرگون کردند!اولین اتفاقی که خبر آن تمام شهر را بهم ریخت خبر حمله وحشتناک مادری به فرزند2ساله اش بود!مادری که از شدت تشنگی و عطش خون فرزندش را تا آخرین قطره نوشیده بود!

شهر بهم ریخت و تبدیل به میدان جنگی شد که در آن فقط افراد قوی زنده میماندند!بعد از آن،حمله ی مردم به یکدیگر برای نوشیدن خون آغاز شد!جنایت های پی در پی و وحشتناک.....خبر هایی از حمله فرزندان به پدرو مادر هایشان....مردی به همسرش و کودکی به پدر بزرگش و حتی حمله ی دختری به خودش!!!

دکتر فرانک از وضع پیش آمده وحشتزده بود!او خود را مقصر میدانست!بار دیگر نامزد خود را مورد مطالعه و آزمایش قرار داد!ماریا میدانست که مشکل جدیدی پیدا شده که باید بار دیگر جسم خود را در اختیار فرانک قرار دهد تا هر آزمایشی نیاز است روی او انجام شود....

گزارشات هولناک و وحشتناکی که فرانک در دفترچه ی خاطراتش نوشته بود شامل آزمایشات سخت و عجیبی بود که روی ماریا انجام داد!

او با کمال تعجب میدید که حالت روانی ماریا و تاثیرات روانی اوبه گونه ای بود که او را وادار به نوشیدن خون میکرد....او درقالب موجودی فرو رفته بود که فکر میکرد اگر خون ننوشد از بین میرود!

موضوع دیگری که در آزمایشات فرانک مشهود بود بیماری عجیبی بود که اکثر شهروندان آن شهر به آن مبتلا بودند و تنها دلیل آن آفتاب داغ آن منطقه بود که اجداد آنها را مبتلا و سپس نسل به نسل به آنها منتقل کرده بود...یک بیماری موروثی به نام سندرم پورفریا بود که به دلیل نقص بدن در تولید آنزیم های خاص بوجود می آمد که موجب کمبود آهن در خون میشد!این بیماری با نوشیدن خون تشدید میشد و دقیقا نتیجه ی عکس داشت!!!یعنی نوشیدن خون به جای تامین آهن مورد نیاز بدن باعث از بین رفتن آن میشد!!!

این بیماری باعث میشود که کمبود آهن باعث اختلال در توزیع اکسیژن به سلول های بدن شده و پوست سفید شود...در این بیماری،شخص نمی تواند نور خورشید را تحمل کند و در برابر نور خورشید دچار التهاب شده ودر برخی موارد علاوه بر احساس ناراحتی ،رنگ پوست تغییر کرده و لکه های قهوه ای روی آن ظاهر میشود...که این بیماری پس از عادت غذایی عجیب مردم تشدید شده بود!

موضوع دیگری که باعث تعجب و حیرت فرانک میشد بیماری دیگری به نام کاتالپسی(انقباض عضلانی)بود که باعث میشد سیستم مرکزی و بخصوص اعصاب حرکتی دچار اختلال شده و با انقباض شدید ماهیچه ها فرد مبتلا را از بین ببرد که این بیماری نیز با نوشیدن خون بهبود یافته و فقط باعث شده بود تپش قلب در افراد بشدت کاهش یابد و سپس از بین برود!!!

جالب بود که حتی متابولیسم(سوخت و ساز)بدن و ظرفیت معده ی آنها هم تغییر کرده بود!فرانک متوجه شباهت زیاد ساختار گوارشی انسان با پشه ها شده بود!هر لیتر خون انسان دارای 700کیلو کالری انرژی است و افراد مبتلا روزانه سه لیتر خون مصرف میکردند که نشان دهنده ی افزایش گنجایش و حجم معده شان بود!


romangram.com | @romangram_com