#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_55
ساندرا سریع تلفنش را بیرون آورد و شماره گرفت....ویکی تقریبا غش کرده بود و دوتا از دختر ها با لیوان آب بالای سرش ایستاده بودند.....
گیلبرت_پسری که مهمانی در خانه ی او برگزار شده بود_بسرعت با جعبه ی کمک های اولیه بطرف کوین دوید....کوین باند سفید بلندی را بیرون آورد و آنرا به مواد ضدعفونی کننده آغشته کرد و محکم روی زخم عمیق کایل گذاشت و فشرد.....
صدای آمبولانس از داخل خیابان شنیده شد....دو مرد سفید پوش با برانکارد داخل خانه آمدند و کایل را بطرف اتومبیلشان بردند و بسرعت ازآنجا دور شدند.....
ویکی بهوش آمده بود و میلرزید و اشک میریخت....ساندرا دست کوین را در دست گرفت و به نشانه همدردی فشرد....
فصل بیستم_چهار ماه قبل(2)
_به خونه خوش اومدی!!!
ایان با دقت اطراف را برانداز کرد....یک خانه ی قدیمی و قصر مانند با پرده های پوسیده و بید زده....دیوار های رنگ و رو رفته و آغشته به تارعنکبوت....میز و صندلی های چوبیِ خاک گرفته و تو خالی....با خود فکر کرد:
اینجا قصر کنت دراکولاست!!!!
و با کمی مکث با خود گفت:
و من خود او هستم!!!!
فیونا دستش را گرفت و با خود به داخل قصر تاریک کشانید....در مرکز قصر جایی که دوطرفش را پلکان طویل و فلزی محاصره کرده بودند 4نفر نشسته بودند....دورتا دورشان شمع های سفید رنگ و فروزان روشن بود....
فیونا با صدای بشاش و شادابی گفت:
romangram.com | @romangram_com