#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_54
***
کوین در مهمانی یکی از پسرها روی کاناپه ای نشسته بود و قوطی آب جو را سر میکشید....صدای خنده شان همه جارا پر کرده بود...همگی مقابل تلوزیون نشسته بودند و فیلم ترسناک تماشا میکردند....داستان خانه ی نفرین شده ای بود که ساکنان آن یکی پس از دیگری به طرز مرموزی کشته یا ناپدید میشدند....همگی به جای وحشت و جیغ کشیدن با صدای بلند میخندیدند.....
ساندرا یکی از دخترها بود که مدت زیادی به دوستی با کوین فکر میکرد و حالا بهترین فرصت بود تا کارش را شروع کند....وانمود کرد که از صحنه های خشونت آمیز فیلم وحشت زده است و بازوی کوین را چسبید و سرش را روی آن گذاشت....کوین سرش را برگرداند و به ساندرا خیره شد...ساندرا برویش لبخند زد....لبخند شیرینش باعث شد کوین با شیفتگی و علاقه نگاهش کند و به او نزدیک تر شود....ساندرا با خود فکر کرد:
هیچکس حواسش نیست...همه مشغول تماشای فیلم هستن...الان بهترین فرصته!
ساندرا صورتش را به صورت کوین نزدیکتر کرد....چشمانش را بست و آماده شد....ناگهان همگی با شنیدن صدای بلندی از داخل گاراژ از جا پریدند....دختر ها جیغ کشیدند و چشمان پسر ها از وحشت گشاد شد....
ویکی_یکی از دختر ها_ کتش را برداشت و فریاد زد:
_لعنت به شما!نباید میومدم اینجا!!!!
او از اولش هم با دیدن فیلم ترسناک مخالف بود و حالا تحت تاثیر آن فیلم وحشت زده در صدد ترک آن خانه بود.....با عصبانیت به طرف در خانه رفت و بمحض باز کردن آن با تمام وجودش جیغ وحشتناکی کشید....
همگی از جمله کوین و ساندرا بطرف در ورودی خانه دویدند....ویکی به در چسبیده بود و از ترس میلرزید....زبانش بند آمده بود....کایل(یکی از دوستان نزدیک کوین)با بدنی عریان و زخمی مقابل در روی زمین افتاده بود و ناله میکرد...کوین فریاد زد:
_اوه خدای من!!!کایل!
بسرعت بطرف او رفت و به زحمت از روی زمین بلندش کرد و بطرف اتاق خواب برد....فریاد زد:
_یکی با911تماس بگیره!!!!
romangram.com | @romangram_com