#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_53

_نه!تو حالا به یک موجود ابدی تبدیل شدی!موجودی که هرگز نمیمیره....تو حالا یک خون آشامی!!!

فصل نوزدهم_





ایان با یاد آوری آن خاطره آهی عمیق و پر از افسوس کشید...

همچنان میان درختان جنگل ایستاده بود و خاطراتش را یاد آوری میکرد....ساعتی میشد که کیت او را ترک کرده بود و او همچنان میان درختان ایستاده بود....

***

کیت به خانه رسید....نمیدانست چطور در سپیده دم صبح و میان تاریک و روشن جنگل راه خانه را پیدا کرده است!ازاو خون زیادی رفته بود...دیگر توانایی ایستادن روی پاهایش را هم نداشت....با کف دستش مچ دست دیگرش را میفشرد و از میان انگشت های ظریفش خون میچکید.....رنگش مثل مرده ها سفید شده بود...مطمئن بود اگر مادر یا برادرش او را درآن حالت ببینند شوکه خواهند شد و او را سوال پیچ میکنند!به سرعت از پلکان چوبی به اتاقش پناه برد....لباس های گلی و مرطوبش را درآورد و به حمام رفت....گرمای آب به او زندگی دوباره بخشید....یخش آب شد و اشک هایش سرازیر شدند....در سکوت خانه،صدای هق هق کیت میان شُر شُر آب پنهان شد....

***

درحالیکه مچ دستش را باند پیچی میکرد به اتافاقاتی که افتاده بود فکر کرد...باورش نمیشد در چنین دنیای پر از موجودات غیر طبیعی و خطرناکی زندگی میکند!به ایان فکر کرد....ایان...عشق زندگی اش حالا به موجودی خونخوار و بی رحم تبدیل شده بود!آنقدر بیرحم که حتی به کیت هم رحم نکرد!!!به مچ دستش خیره شد....اشکش سرازیر شد و مچ دستش،درست روی دوسوراخ ریزی را که دندان های نیش ایان ایجاد کرده بودند بوسید.....با خود گفت:

هرچند تو دیگه اون ایان قبلی نیستی....ولی من هنوز دوست دارم.....

کمی بعد به یاد جیک افتاد.....او جیک راهم دوست داشت...به اوهم عشق میورزید....خودش هم از احساسش سردر نمی آورد....او نمیتوانست همزمان به دونفر عشق بورزد....ولی قلبش دوقسمت تپنده داشت که هریک برای پسری میتپید....


romangram.com | @romangram_com