#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_35

مجسمه ی سفید رنگ از درون تاریکی بیرون آمد.....ایان!!!!

فصل دهم_بازگشت(2)





کیت نمیدانست چه بگوید،نمیدانست چکار کند...فقط از جایش پریده بود و محکم به تخت بزرگی که رویش خوابیده بود چسبیده بود....چیزی را که میدید باور نمیکرد....

ایان بود!ایانِ خودش...عشق زندگی اش....اما چرا در آغوشش نمیگرفت؟چرا نمیبوسیدش؟چرا برایش غریبه بود؟!

با دقت بیشتری که به او نگاه کرد تفاوت های زیادی یافت،پوستش روشن تر از حد معمول بود،خیلی سفید تر و رنگ پریده تر از قبل....آنقدر رنگ پریده که سرخی خاموش لب هایش بیش از حد جلوه میکرد....

با خود گفت:

_او بیمار شده!!

ایان جلو تر آمد و درست مانند مجسمه ای بی روح مقابل او ایستاد....

بمحض دیدن چشم هایش نفس کیت بند آمد...چشم هایش قرمز بودند!!!!درست مانند دو یاقوت قرمز رنگ،به رنگ خون!ناگهان به جای چهره ی زیبای ایان جوجه کلاغ های زشت و خونخوار را تصور کرد و ازین فکر بر خود لرزید....لبخند بی رنگی بر لب های ایان نمایان شد!

_یعنی انقدر شبیه اون جوجه کلاغ های کریه هستم؟!


romangram.com | @romangram_com