#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_30
_باشه....
جیک تلفن را قطع کرد و به فکر فرو رفت.....
کیت از جایش بلند شد،نمیخواست باز هم دچار آن کابوس های وحشتناک بشود....
جمله ی آخر ایان در گوشش صدا کرد:
_من برگشتم کیت!
لرزش خفیفی در اندامش افتاد...اشک هایش سرازیر شد....پس از آن ناامیدی آزار دهنده حالا تردیدی سوزاننده وجودش را در بر گرفته بود...
فصل نهم_بازگشت
پس از یک روز طاقت فرسای پر از تمرین و مسابقه کیت کوله پشتی اش را با خستگی روی زمین انداخت....روز بعد اولین روز تعطیلات سال نو بود.....بشدت دلتنگ شده بود....دلتنگ جیک....کسی که درست لحظه ای وارد زندگی کیت شد که او فکر میکرد زندگی اش به پایان رسیده و تا ابد در تنهایی و حسرت زندگی خواهد کرد...
شیر آب را باز کرد و زیر دوش آب سرد رفت....خنکای آب روحی تازه در کالبدش می دمید...با خود فکر کرد:
_دلم برات تنگ شده جیک،زودتر برگرد.....
جیک در تعطیلات کریسمس،برای دیدن خانواده اش چندروزی فینیکس را ترک کرده بود،درحالی که با خواهر زاده ی کوچکش رقص تمرین میکرد با خود گفت:
_کیت عزیزم،دلم برات تنگ شده،زود برمیگردم عزیزم،زود....
romangram.com | @romangram_com