#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_29

ایان دستش را زیر چانه ی کیت گذاشت و در چشمانش خیره شد....کنار گوشش زمزمه کرد:

_من برگشتم کیت!

فصل هشتم_تردید

چشمانش را باز کرد...نفس نفس میزد.....تلفن را برداشت و سریع شماره گرفت...پس از چند بار زنگ خوردن صدای خواب آلود جیک از پشت تلفن به گوش رسید،کیت نفس راحتی کشید و گفت:

_سلام جیک....

جیک که گویی با شنیدن صدای کیت هشیار تر شده بود گفت:

_سلام...اتفاقی افتاده؟

_نه فقط......میخواستم مطمئن شم حالت خوبه...

جیک که تعجب در لحن صدایش نمایان بود گفت:

_آره خوبم...چطور؟

_هیچی...معذرت میخوام که از خواب بیدارت کردم....

_آها،باشه پس....میبینمت عزیزم....


romangram.com | @romangram_com