#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_28
جیک با صدای بلند خندید:
_هی کیت!نگاه کن!اون جوجه داره از رگ دستم تغذیه میکنه!اون داره از خونم تغزیه میکنه!واقعا زیباست!
کیت بطرف درخت دوید....همه ی برگ های درخت به پرواز درآمدند....صدای صدها کلاغ در فضا پیچید....میان شاخه های عریان درخت جیک بود و جوجه کلاغ هایی که مانند پمپ های قوی خون را از بدنش بیرون میکشیدند!
کیت با صدایی لرزان گفت:
_جیک!اونا دارن نابودت میکنن!اونا دارن از شیره ی وجودت تغزیه میکنن!خواهش میکنم....نمیخوام بمیری!نمیخوام از دستت بدم!من ایان رو هم از دست دادم!
صدایی آشنا از پشت سرش زمزمه کرد:
_تو منو از دست ندادی کیت!من هستم!فقط کافیه اطرافتو بهتر ببینی!
کیت برگشت....ایان بود....پوست سفیدش زیر نور آفتاب میدرخشید.....چقدر زیبا بود!
کیت با لبخند بدون اینکه به جیک توجهی کند بطرف ایان رفت...
صدای جیک بار دیگر در گوش هایش پیچید:
_کیت...این جوجه ها خیلی بامزه هستن!بیا اینجا...بیا کنار من....
کیت برگشت....به جیک در حال مرگ خیره شد....بدنش کبود و بی روح شده بود....آخرین قطره های خون از بدنش خارج میشد....
romangram.com | @romangram_com