#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_25

_جیک....نه!!!!

با دقت بیشتری به او خیره شد....جسمی جدید...حرکت میکرد....نفس میکشید....زنده بود!

از جایش بلند شد مقابل کیت ایستاد....

_کیت عزیزم....دلم برات تنگ شده بود....

کیت نام او را زمزمه کرد:

_ایان!

ایان لبخند زنان به او نزدیک شد....

_نه!!!!!

چشمانش را باز کرد.....عرق سردی از کمرش سرازیر شده بود....

بازهم شب هایش دستخوش کابوس شده بود.....اینبار کابوس هایش ترکیبی از ایان و جیک بود!ولی همیشه عشق ایان جیک را مغلوب میکرد....کیت به خوبی میدانست که با بازگشت ایان هر احساسی که به جیک داشت به پایان میرسید....

از جایش بلند شد و برای مسواک زدن به حمام رفت...

روزهای تعطیل را دوست نداشت،از بیکاری متنفر بود...تمام روزش را به دویدن میان درختان باغ و تماشای فیلم گذراند....


romangram.com | @romangram_com