#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_23

_کجا میخوای....

ولی مکالمه قطع شده بود....کیت خندید و با خود گفت:

_حتی اینکارت هم شبیه اونه!

سرش را تکان داد،گویی میخواست این افکار را از داخل مغزش به بیرون پرتاب کند!با خودش گفت:

_لعنتی.....انقدر به اون فکر نکن!داری دیوونه میشی!!!

وقتی از پله ها پایین میرفت تا سوار ماشین جیک شود درست کنار در خروجی احساس کرد سایه ای دنبالش

میکند...برگشت؛ولی هیچ چیز نبود....

میترسید به آیینه نگاه کند،سریع از کنار آن گذشت و در را باز کرد....جیک پشت در بود و بمحض دیدن کیت او را در آغوش گرفت...کیت لبخند زیبایی نثارش کرد و درحالی که دستش را دور بازوی او حلقه میکرد اورا تا اتومبیل همراهی کرد....

ساعت8شب بود....اتومبیل جیک مقابل خانه ی کیت ایستاد و هردو از ماشین پیاده شدند.

جیک با لبخند گفت:

_خوشحالم که بهت خوش گذشته....

کیت روی پنجه ی پاهایش ایستاد و جیک را بوسید.و در حالی که بطرف در پشتی خانه میرفت برای جیک دست تکان داد.


romangram.com | @romangram_com