#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_20

بلند شد و از اتاق کوین بیرون آمد...به بدنش کش و قوسی داد و با خود گفت:

_تنها چیزی که کوفتگی بدنمو برطرف میکنه یه دوش آب سرده....

و با کمی مکث گفت:

_ولی نا امیدی ام رو چی میتونه برطرف کنه؟!

فصل ششم_انتظار





قطرات آب سرد که از روی موهایش سرازیر میشد و روی کمرش میریخت احساس آرامش عجیبی به او میبخشیدوقتی چشمانش را میبست تنها چیزی که میدید ایان بود....

نا امیدی که بر وجودش سایه انداخته بود سخت آزارش میداد.دلش میخواست به بازگشت ایان امیدوار باشد،ولی تنها چیزی که حس میکرد نا امیدی بود....

شیر آب را بست،پرده را کنار زد و از وان بیرون آمد...به محض اینکه پایش را روی زمین گذاشت سرمای عجیب و آزار دهنده ای وجودش را فرا گرفت،سریع حوله اش را برداشت و پوشید، روبه روی آیینه ایستاد....نفس عمیقی کشید و بخار روی آیینه را پاک کرد،سرش را بالا گرفت و.....

قلبش از تپش ایستاد،نفسش به شماره افتاد و سریع برگشت،چیزی که دیده بود را باور نمیکرد...حتماً دیوانه شده بود!

او ایان را داخل آیینه دیده بود...درست پشت سرش...آرام زیر لب زمزمه کرد:


romangram.com | @romangram_com