#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_189
کیت بطرف جایی که ایان رابدرخت بسته بودند دوید....هیچکس آن اطراف نبود....زمزمه کرد:
_آه....خدارو شکر!!
بطرف ایان دوید....ایان آنقدر ضعیف بود که به سختی میتوانست حرف بزند:
_کیت......تو...تو نباید اینجا باشی!!!خواهش میکنم برگرد....
کیت سعی کرد چوب ها را از بدن ایان بیرون بکشد....یک ربع دیگر خورشید بالا می آمد....
کیت فریاد زد:
_نمیتونم!!!من نمیتونم ایان!!
ایان با ناتوانی لبخند زد:
_برو کیت....ازاینجا برو....و اینو بدون که من همیشه عاشقتم....
صدای جاستین به گوش رسید:
_آه...تو اینجایی عوضی کوچولو؟!!!
کیت جیغ کشید:
romangram.com | @romangram_com