#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_185
دو خون آشام ایان را به تنه ی بسیار قطور درختی چسباندند و دو دستش را به شکل صلیب درآوردند و دو قطعه چوب قطور و نوک تیز در مچ هایش کوبیدند....صدای فریاد های دردآلود ایان در جنگل پیچید...کیت با شنیدن آن فریاد ها بار دیگر برای رهایی از چنگ جاستین تقلا کرد...جیغ کشید:
_لعنتی....تو دیگه چه موجودی هستی؟!!اون برادرته!بذار برم....ولم کن عوضی!!!
جوزف چون مجسمه ای بیروح ایستاده بود و به سختی جلوی سرازیر شدن اشک هایش را میگرفت.....ماریا رو به ایان که از درد ناله میکرد گفت:
_تو اینجا میمونی تا وقتی خورشید بالا بیاد و تبدیل به خاکستر شی!!!
جوزف کنار گوش جاستین زمزمه کرد:
_اونو از اینجا ببر....
جاستین کیت را از روی زمین بلند کرد و بطرف قصر دوید....درطول راه کیت مدام فریاد میکشید و سعی میکرد خود را رها کند.....
ایان چشمانش را بست و با نگرانی زیر لب زمزمه کرد:
_دوستت دارم کیت...خداحافظ عزیزم....
بخش2
کیت در اتاق جاستین حبس شده بود....پنجره قفل بود و هیچ راه دیگری برای فرار نبود....جاستین لحظه ای از او چشم برنمیداشت....
کیت یکلحظه آرام نمیگرفت:
romangram.com | @romangram_com