#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_183

ایان با خشم زمزمه کرد:

_کیت؟!!!تو اینجا چیکار میکنی؟!

کیت پرسید:

_اینجا چه خبره؟!

ماریا با خنده ی بلندی نگاه ها را متوجه خود کرد:

_کیت....دیگه دراماتیکش نکن!!!اون کشته!پس باید کشته بشه!

کیت باناباوری گفت:

_چی؟!!

جوزف که به سختی خودش را از چنگ بازو های قدرتمند خون اشام های ماریا رها کرده بود به کیت نزدیک شد و گفت:

_کیتِ عزیزم...ازینجا برو...خواهش میکنم!

ماریا سعی کرد لحن جوزف را تقلید کند و گفت:

_کیتِ عزیز....لطفا درک کنید!اون عضو خانواده ی خودش رو کشته...باید خودش هم بمیره!!


romangram.com | @romangram_com