#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_173

لحن او مملو از کینه و نفرت بود....استفنی دست پدرش را نوازش کرد و با نگرانی او را به آرامش دعوت کرد.....کیت سعی کرد برناردو را مخاطب قرار دهد تا کمتر به ماریا فکر کند...

_پس مادر استفنی یه انسان بوده...خیلی جالبه....فکر نمیکردم چنین چیزی امکان پذیر باشد!

کیت سعی میکرد تا جایی که میتواند به جیک فکر نکند....برناردو لبخند زد و گفت:

_استفنی همه ی زندگی منه... مثل مادرش که همه ی زندگیم بود.... تمام آرزوهای انسانیم تو وجود اون خلاصه میشه...نمیتونم ببینم که استفنی روز به روز بزرگتر میشه و یروزی عمرش به پایان میرسه...هرچند خیلی دیرتر از انسان های دیگه پیر میشه....ولی اون از چیزی که هست راضیه و نمیخواد خون آشام باشه!و من هم به تصمیمش احترام میذارم.....

کیت رو به استفنی لبخند زد....احساس عجیب و خواهرانه ای نسبت به او داشت....

موسیقی که به پایان رسید جوزف و ماریا دست در دست هم از پله ها بالا رفتند و روی آنها ایستادند....ماریا لبخند زنان شروع به حرف زدن کرد....صدایش آنقدر دلنشین و گیرا بود که همه محو آن شده بودند....

_از جوزف عزیز ممنونم که این مهمونی رو برپا کرد تا همه ی ما دورهم جمع بشیم و ورود به این خانواده ی بزرگ رو جشن بگیریم.....و من بعنوان مادر این خانواده از همتون میخوام که به همدیگه به چشم خواهرو برادر هایی نگاه کنید و سعی کنید همیشه بینتون یه رابطه ی دوستانه برقرار باشه....ما دشمنان زیادی داریم.....نباید اجازه بدیم اختلافات بینمون اونا رو دربرابرمون قدرتمند کنه!این شهر جاییه که بعد از من اولین خون آشام ها بوجود اومدن و من اولین نسل خودم رو پرورش دادم!امیدوارم شما تو جایی که ازش اومدین بمونین و زندگی تون رو همینجا ادامه بدید....

کیت با شنیدن این حرف ها نمیتوانست عصبانیتش را کنترل کند...آن شهر جایی بود که او بزرگ شده بود و دوستان زیادی داشت.....خانواده اش درآن شهر زندگی میکرد و با وجود خطر خون آشام ها زندگی همه ی شهروندان نابود میشد.....

ماریا افکار او را میشنید....لبخند شیطانی به لب آورد و به حرف هایش ادامه داد....

کیت دیگر هیچ چیز نمیشنید....تنها فکری که به ذهنش رسید آن بود که ازجایش بلند شود و آنجا را ترک کند...ایان فیونا را رها کرد و بطرف کیت رفت ولی همانموقع ماریا مقابل کیت سبز شد و با لحن عجیبی گفت:

_کجا میری عزیزم؟نمیخوای از بودن در کنار قدرتمند ترین و سریع ترین موجودات دنیا لذت ببری؟!

کیت دندان هایش را روی هم فشرد و با خشم زمزمه کرد:


romangram.com | @romangram_com