#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_168
_دخترم؟!افتخار آشنایی چه کسی رو دارم؟
کیت نتوانست جلوی خود را نگهدارد و بلافاصله پرسید:
_دخترتون؟ولی شما.....
مرد جوان با شنیدن فکری که بسرعت از ذهن کیت گذشت خندید و گفت:
_استفنی دخترِ عزیزِ من بهتون نگفت که پدرش یه خون آشامه؟
کیت که گویی چیزی را فراموش کرده بود گفت:
_اوه.....معذرت میخوام...من....
جوزف برای نجات دادن کیت از آن وضعیت خندید و گفت:
_کیت... "برناردو" یکی از بهترین دوستان منه!و استفنی دختر این آقاست!
کیت تعظیم کوچکی بجا آورد و لبخند زد.....
دختر جوانی که لباس پیشخدمتی به تن داشت با سینی شامل چند جام پر از خون به جوزف و کیت نزدیک شد و به هردو تعارف کرد.....جوزف با دیدن رنگ پریده ی کیت به پیشخدمت اشاره کرد که آنها را ترک کند....
کیت با حیرت پرسید:
romangram.com | @romangram_com