#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_166
_نه...من اصلا ناراحت نشدم...اون واقعا جالبه!!!
جاستین آن حرف را شنید و برای ایان که آنطرف تر شاهد ماجرا بود چشمک زد....ایان دهانش را کج کرد و به جاستین اخم کرد.....
چند قدم آنطرف تر جوزف ایستاد و روبه دختر جوانی لبخند زد:
_مانوئلا.....این دختر زیبا همان مهمان ویژه ی ماست!
کیت به روی مانوئلا لبخند زد و دستش را بطرف او بلند کرد...
_خوشبختم....
مانوئلا با لبخند گرمی ازاو استقبال کرد و دستش را به گرمی فشرد.....
_منم خوشبختم....
همانموقع دو خون آشام دیگر به آنها نزدیک شدند.....
جوزف کیت را به آنها معرفی کرد....دو خون آشام، زن و مرد میانسالی بودند که خسته و غمگین بنظر میرسیدند....و هردو به گرمی با کیت دست دادند....
کیت تقریبا همه ی خون آشام های حاضر در مهمانی را شناخته بود....به دختر تنهایی که به دیوار تکیه داده بود اشاره کرد و از جوزف پرسید:
_اون دختر کیه؟!
romangram.com | @romangram_com