#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_161
دستش را دور بازوی سرد و محکم ایان حلقه کرد و راه قصر را میان درختان سربه فلک کشیده ی جنگل پیش گرفت....
وقتی به جنگل رسیدند کیت محو تماشای قصری شد که گویی تابحال آنرا ندیده بود....هزاران شمع کوچک و بزرگ سفید رنگ راه باریک و خاکی که به در ورودی قصر منتهی میشد را در بر گرفته بودند....
حیاط خاک گرفته و مرده ی قصر به طرز عجیب و زیبایی تزیین شده بود و برکه ی کوچکی که کنار قصر وجود داشت پر از آب بود....کیت تا بحال آن برکه ی زیبا را ندیده بود.....کنار در ورودی جوزف مقابل 5 خون آشام دیگر ایستاده بود و میخندید....بمحض ورود کیت و ایان همه ی سر ها بطرف در برگشت....
نگاه های سرخ رنگ میهمان ها به دختری خیره شد که کلاه شنل مشکی رنگ چهره اش را پوشانده بود.....
کیت دست های بلورینش را آرام بالا برد و کلاه شنل را از سرش برداشت و به روی همه ی مهمان ها لبخند زد....ترس وجودش را فرا گرفته بود ولی سعی میکرد تا جایی که میتواند افکارش را کنترل کند
فصل پنجاه و ششم_میهمانی(2)
کیت بمحض ورود به جوزف خیره شد.....او پیراهن قهوه ای مایل به سرخی به تن داشت و جلیقه ی مشکی رنگی روی آن پوشیده بود....موهای بلند سیاه رنگش را برخلاف همیشه باز گذاشته بود بهمین دلیل از همیشه جذاب تر و زیباتر بنظر میرسید.... جوزف گویی هیچکس را نمیدید....همه ی مهمان هایش را رها کرد و بطرف کیت شتافت....دستش را بلند کرد و دست کوچک و گرم کیت را در دست گرفت و بوسید....
_باعث افتخاره که بانوی زیبایی مثل شما دراین میهمانی شرکت کنه!
کیت بی اختیار تعظیم کوچکی به جا آورد....محیط قصر و رفتار رسمی جوزف او را وادار میکرد مثل بانو های عصر رنسانس رفتار کند!!!
ایان کیت را به جوزف سپرد و به طرف فیونا که با خشم و نفرت به کیت نگاه میکرد رفت.....ایان میدانست که بد رفتاری اش با فیونا به مرگ کیت منجر میشد پس سعی میکرد برای ظاهر سازی جلوی مهمان ها هم که شده رفتارش با فیونا طبیعی باشد!!!با اکراه فیونا را درآغوش گرفت و گفت:
_عزیزم...انقدر حسود نباش.....من اینجام....کنار تو!!!!
فیونا بدون اینکه از رفتار ساختگی ایان حیرت کند لبخند زد و وقتی مطمئن شد کیت آن دو را نگاه میکند ایان را بوسید
romangram.com | @romangram_com