#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_160

کوین بسختی با اشک هایش مبارزه میکرد....نمیدانست چطور برای خواهرش توضیح دهد....و کیت هم دقیقا همین حالت را داشت....حالا وقتش بود که همه چیز را برای کوین تعریف کند....

***

ساعت 9 شب بود....کیت در پیراهن مشکی عروسکی اش مثل فرشته ها شده بود....دامن پف دارش او را قد بلند تر و لاغر تر جلوه میداد....موهای مواج درخشان اش را روی شانه های بلورین و عریانش رها کرده بودو کنار در شیشه ای خانه منتظر ایان بود....باد سردی میوزید و موهای کیت را به پرواز در می آورد.....کیت شنل بلند ابریشمی سیاه رنگش را پوشید و به ساعتش نگاه کرد....

بمحض اینکه سرش را بالا آورد ایان مقابلش بود...

_ایان!!!!منو ترسوندی....

ایان لبخند شیطنت آمیزی به لب داشت و محو زیبایی کیت شده بود.....جلو رفت و او را محکم درآغوش گرفت و بوسید...

کیت سعی کرد خود را از آغوشش بیرون بکشد...

_هی ایان.....چیکار میکنی؟!!!داری منو بهم میریزی!!!من میخوام بیام مهمونی!یادت رفته؟

ایان بار دیگر کیت را بوسید و با خنده گفت:

_اشکالی نداره عزیزم....مدل بهم ریخته خیلی بهت میاد!

کیت خندید....

_دیوونه!


romangram.com | @romangram_com