#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_159
شدت سیلی قدرتمند ساندرا آنقدر زیاد بود که کیت به عقب پرتاب شد و با دیوار برخورد کرد و روی کف چوبی اتاق افتاد!
کوین که با شنیدن آن همه سروصدا از خواب پریده بود سراسیمه بطرف کیت دوید و او را از روی زمین بلند کرد....با خشم به ساندرا نگاه کرد و فریاد زد:
_بهت گفتم هر آسیبی بهم بزنی برام مهم نیست!ولی نگفتم به اعضای خانواده ام هم هر آسیبی بزنی اشکالی نداره!!!!
اشک در چشم های ساندرا حلقه زد.....آرام جلو آمد و بازوی کوین را گرفت:
_من....من معذرت....
کوین میان حرفش فریاد زد:
_ازینجا برو ساندرا....از خونه ی من برو بیرون!!!
ساندرا سرش را با ناباوری تکان داد و عقب عقب رفت....و در عرض چند ثانیه از اتاق کوین خارج شد....
کوین کیت را روی تخت نشاند و با انگشتش سرخی روی گونه ی کیت را نوازش کرد..
_کیت...؟حالت خوبه؟!
کیت لبخند محزونی به لب آورد و دستش را روی زخم عمیق کوین گذاشت:
_تو چی؟!
romangram.com | @romangram_com