#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_155
ایان با اخم های گره خورده کارت دعوت کاهی رنگ را به کیت داد.....کاغذ نازک لوله شده ای که به سبک دعوتنامه های قدیمی تزیین شده بود....کیت روبان قهوه ای رنگ دور کاغذ را با ظرافت باز کردو با دقت محتوای نامه را برای ایان خواند:
کیتِ عزیز....امیدوارم این دعوت را ازمن بپذیرید و در میهمانی شنبه
ساعت10شب با من و دوستانم همراه شوید.....باعث افتخار ماست!
جوزف
کیت به خود لرزید....جمله را بار دیگر خواند و روی کلمه ی "دوستانم"توقف کرد.....در فکرش جمله را تصحیح کرد:
با من و دوستان خون آشامم!!!
ایان با شنیدن افکارکیت خندید....او را درآغوش گرفت و کنار گوشش زمزمه کرد:
_اگه دلت میخواد توی مهمونی شرکت کنی نگران هیچی نباش....من خودم مراقبت هستم....
کیت لبخند زد....ولی لبخند شیرینش یک ثانیه هم دوام نیاورد چرا که حقیقت تلخ و ناخوشایندی را به یاد آورد....ایان افکار کیت را شنید...
_اوه خدای من!راست میگی!فیونا!!!!
کیت با ناراحتی به ایان نگاه کرد...
_نگران نباش...من بهش گفتم تو یکی از دوستان جوزف هستی....تو میتونی به مهمونی بیای....من نمیتونم کنارت باشم ولی مطمئن باش دورا دور مراقبتم عزیزم....
romangram.com | @romangram_com