#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_152
_برو کنار جیک....
جیک فریاد زد:
_تو هنوز دوست منی کیت!!!!تو متعلق به منی!!!
کیت جیغ کشید:
_بس کن جیک!!!بس کن...دیگه تموم شد!هرچی بینمون بوده تموم شده!فراموشش کن!
جیک با ناباوری سرش را تکان داد....فریاد زد:
_نه!!!نه کیت.....من نمیذارم.....من کوتاه نمیام!اون پسره تو رو از من گرفت...باشه....ولی من دوباره تو رو پس میگیرم....
کیت کلافه شده بود......درحالی که اشک هایش را میزدود فریاد زد:
_دست از سرم بردار جیک!من دیگه تورو نمیخوام!من دیگه نمیخوام با تو باشم!چرا نمیفهمی؟!
جیک با چشمانی نا امید ومملو از ناباوری نگاهش کرد و عقب عقب رفت.....کیت آزاد شده بود...از ترس اینکه مبادا دوباره اسیر شود با عجله درگاراژ را باز کرد و بطرف اتومبیلش دوید....
درراه مدرسه اشک هایش یکلحظه هم رهایش نکردند.....و در مدرسه تنها کسی که میتوانست موضوع را با او درمیان بگذارد استلا بود....
میسی از آن دو رنجیده بود.....هم کیت و هم استلا گویی دیگر او را نمیدیدند....کیت و استلا هم دیگر میسی را دوست خود نمیدانستند.....آنها سعی میکردند میسی را از خود دورکنند....او هرچه بیشتر از آن دو دور میماند خطر کمتری تحدیدش میکرد....
romangram.com | @romangram_com