#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_151

کیت درجا خشکش زد...

جیک جلو رفت و کیت عقب عقب....آنقدر اینکار را ادامه دادند تا کیت به درگاراژ برخورد کرد و جیک با دو دستش او را اسیر کرد....قلب کیت چون قلب پرنده ی کوچکی خود را به قفسه ی سینه اش میکوبید....

جیک باابرو های گره خورده درون چشم های وحشتزده ی کیت خیره شد...سرش را تا جایی که میتوانست روی چهره ی رنگ پریده ی کیت خم کرد و با خشم گفت

_دوست پسر سابقت یه خون آشامه و تو از من میترسی؟!

سطل آب یخی روی سر کیت خالی شد....

با خود فکر کرد:

لعنتی....تو هرگز نباید این موضوعو میفهمیدی!!!

کیت میدانست که از این به بعد بیشتر در جهنم زندگیش فرو میرود....

_جیک من...

جیک فریاد زد:

_تو چی کیت؟!!

کیت از جا پرید....چشم هایش را بست و زمزمه کرد:


romangram.com | @romangram_com