#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_150
ساعتی بعد جیک مقابل خانه ی کیت بود....با خود گفت:
من کنار نمیکشم!من بدستت میارم کیت!
کیت درحالی که با عجله از خانه خارج میشد،داخل کوله پشتی اش ریموتِ درِ گاراژ را جست و جو میکرد که با جیک برخورد کرد....نفس در سینه اش حبس شد....سعی کرد خود را بی اعتنا جلوه دهد...با عجله گفت:
_معذرت میخوام ....
و راهش را بطرف گاراژ منحرف کرد....جیک از پشت بازویش را گرفت و او را بسمت خود کشید و بدون هیچ حرفی او را بوسید.....کیت سعی کرد خود را از آغوش جیک بیرون بکشد....ولی دست و پا زدن میان بازوهای نیرومند جیک بی فایده بود....
جیک عقب رفت و کیت توانست خود را از چنگ او رها کند....به محض رها شدن برق سیلی سنگینش جیک را شوکه کرد....عقب عقب رفت و با تعجب نگاهش کرد....با صدای درمانده ای ناله کرد:
_کیت....
کیت با عصبانیت بطرف درگاراژ رفت....ناگهان جیک مقابلش ظاهر شد....کیت وحشتزده به جایی که جیک تا چند ثانیه پیش ایستاده بود و سپس به خود جیک که درچند سانتی متری اش بود نگاه کرد...
سرش را با وحشت تکان داد و با خشم و دندان های بهم فشرده زمزمه کرد:
_برو کنار جیک!
جیک لبخند تمسخر آمیزی نثارش کرد و گفت:
_فکر میکردم به این چیز ها عادت کردی!!!
romangram.com | @romangram_com