#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_149

***

سالها بعد ادگار صاحب اولین فرزندش شد....تولد وحشتناک جوزف پسر دورگه اش باعث مرگ مارگارت شد....ادگار تمام زندگیش را در پشیمانی و عذاب وجدان گذرانده بود به یاد آورد که چگونه مارگارت رابه ازدواج با خودش مجبور کرده بود...او پدر مارگارت را کشته بود...و همچنین پدرو پدر بزرگ خودش را!!!! و حالا تنها کسی که برایش مانده بود پسر نیمه خون آشامش_جوزف_ بود....

***

جوزف20 ساله بود....چیزی نمانده بود که آن بیماری وحشتناک لاعلاج نابودش کند....تنها راهی که میتوانست او را از مرگ نجات دهد تبدیل شدن به موجودی بود که تمام عمرش از آن واهمه داشت!

ولی راهی جز این نمانده بود.....و ادگار و جوزف هردو این را میدانستند......شب تولد جوزف ادگار او را صدا کرد تا آخرین هدیه ی زندگیش را به تنها پسرش بدهد....هدیه ی زندگی بخشش را....

ادگار سالها زندگی در عذاب وجدان را بخاطر پسرش تحمل کرده بود و سرانجام همه چیز به پایان رسید....جوزف زنده ماند و صبح روز بعد از تولد دوباره اش پدرش را برای همیشه از دست داد....

**

جوزف دفتر خاطرات پدرانش را بست....بارها و بار ها آنرا خوانده بود..... اتفاقات باورنکردنی که درطول سالیان دراز نسل به نسل دامنگیر خانواده ی طلسم شده اش بود.....

فصل پنجاه و سوم_زندگی جهنمی

حالا جیک همه چیز را میدانست...اینکه چرا رفتار کیت نسبت به او سرد شده بود....اینکه چرا مدت زیادی بود کیت را نمیدید و اینکه کیت هرگز ازاو وحشت نداشت!

باخود فکر کرد:

تاحالا فکر میکردم ازمن وحشت داره!ولی ایان برگشته و حالا یه خون آشامه کامله!کیت بخاطر بودن با اونه که منو ترک کرده نه چون ازم وحشت داره!!!!!


romangram.com | @romangram_com