#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_15

خانوم براون گفت:

_بله،میدونم ایشون واقعا معلم نمونه ای بودن،ولی به دلایل نامعلوم و شخصیشون ازینکار صرف نظر کردن...

سپس کیت را صدا زد و گفت:

_تا موقعی که براتون یه معلم خوب پیدا کنم خانوم فلینت میتونه بهتون آموزش بده....

وقتی کلاس آنروز به پایان رسید کیت سریع وسایلش را برداشت و از سالن بیرون آمد....میسی و استلا بطرفش دویدند و شروع به حرف زدن کردند ولی کیت بدون توجه به آنها راهش را بطرف در خروجی کج کرد....به تازگی وقتی به ایان فکر میکرد سردرد شدیدی به او هجوم می آورد....

استلا با طعنه گفت:

_میبینی؟حالا که آموزش مارو به عهده گرفته چقدر مغرور و از خود راضی شده!!!

میسی چشم هایش را چرخاند و گفت:

_ببین استلا!اون تو موقعیت خوبی نیست!دوران سختی رو پشت سر گذاشته و حالام راه سختی رو پیش رو داره!

دوست پسرش سه ماه پیش وقتی کنارش بوده ناپدید شده و حالا معلم رقصش بهش علاقه پیدا کرده و اونم یدفه غیبش زده!!

استلا سکوت کرد،میدانست که حق با میسی است.

کیت با عصبانیت بطرف قبرستان کوچکی که نزدیک مدرسه بود رفت....


romangram.com | @romangram_com