#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_146
ناگهان مقابل کیت ظاهر شد و با دو دستش بازو های کیت را گرفت و او را متوقف کرد...
_کیت بمن گوش کن...
کیت فریاد زد:
_دیگه حرفی بینمون نمونده ایان!!!!تو قول داده بودی!!!!
ایان با ناتوانی گفت:
_من...نمیتونستم خودمو کنترل کنم کیت!!!من گرسنه بودم....اون یه دختر تنهای بدکاره بود....اون یه دائم الخمر بدبخت بود که برای این دنیا هیچ سود و منفعتی نداشت!من فقط یه آدم بدبخت و مضر رو از این دنیا کم کردم!!!
کیت فریاد زد:
_اینکار وظیفه ی تو نیست ایان!!!اون دختر هرچقدرم که بدبخت و مضر بود وظیفه ی تو نبود که نابودش کنی!!!
ایان با شنیدن حرف های کیت از مقابلش کنار رفت و گفت:
_منو ببخش...
و ناپدید شد.....کیت اطرافش را نگاه کرد، بازهم اشک هایش سرازیر شده بود....میدانست که نمیخواهد به خانه برگردد.درعرض یک ثانیه تصمیم گرفت و بطرف رودخانه شروع به دویدن کرد....
***
romangram.com | @romangram_com