#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_142

آنشب جیک تنها و خسته میان درختان جنگل قدم میزد.....تنها چیزی که میتوانست او را تنها برای لحظه ای خوشحال کند پریدن یک خرگوش یا سنجاب کوچک روی خزه های خیس جنگل بود....مدت ها بود حتی قطره ای خون هم به بدنش نرسیده بود....هرچند او یک خون آشام کامل نبود ولی برای کسب انرژی به خون نیاز داشت....

شنوایی ماورایی اش که از پدرش به ارث برده بود صدای زمزمه های پسری را شنید.....آرام میان درختان به طرف صدا حرکت کرد....جایی درنزدیکی رودخانه پسر قدبلند خوشقیافه ای را همراه با دختر نه چندان زیبایی دید.....دختر به درخت تکیه داد و سر پسر روی گردنش خم شد....لبخند شرم روی لبهای جیک نقش بست و به آندو پشت کرد تا آنجا را ترک کند که ناگهان صدای نوشیدن چیزی همراه با ناله های خفیف شنید و سراسیمه بطرف آندو برگشت....خون غلیظی از گردن دختر سرازیر بودو از درد ناله میکرد....پسر سرش را از روی شانه ی دختر برداشت و جسد سرد و بیروحش را کناری انداخت و با دستمال سفیدی دور دهانش را پاک کرد....وقتی برگشت تا جنگل را ترک کند چهره اش زیر نور ماه افشا شد و نفس را در سینه ی جیک حبس کرد....بی اختیار نام آن پسر را فریاد زد:

_این؟!!

ایان با شنیدن نامش توسط صدای یک غریبه بسرعت برگشت....جیک را دید که با خشم نگاهش میکرد.....ایان جلو رفت و گفت:

_تو دیگه کی هستی؟!!اینجا چیکار.....

جیک به ایان مهلت نداد و با سرعت برق اسایی به ایان حمله ور شد....قدرت بدنی ایان به عنوان یک خون آشام کامل دوبرابر قدرت جیک بود....بنابر این او را با تمام قدرتش از خود جدا کرد و به عقب هل داد...ایان با حیرت پرسید:

_تو دیگه چه موجودی هستی؟!!!یه گرگینه ی غیر فعال؟

جیک با خشم فریاد زد:

_گرگینه؟!!!اون دیگه چیه؟!

ایان پرسید:

_پس اگه گرگینه نیستی چی هستی؟!!

جیک بی اعتنا به سوال ایان فریاد زد:


romangram.com | @romangram_com