#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_143

_کیت میدونه تو چطوری خودتو سیر میکنی؟؟میدونه هنوزم از انسان ها تغذیه میکنی؟!!

ایان گیج شده بود....ناگهان صحنه ای را به یاد آورد...جیک را که مقابل خانه ی کیت او را در آغوش گرفته بود و میبوسید....

زمزمه کرد:

_جیک؟!

جیک سکوت کرده بود....صدایی از دور به گوش میرسید.....با دقت بیشتری که گوش کرد صدا را شناخت....کیت بود که نام ایان را فریاد میزد....با وحشت گفت:

_اون اینجا چیکار میکنه؟!!

ایان گفت:

_ما هرشب کنار رودخونه همو میبینیم...اون خیلی وقته اونجا منتظرمه!نمیدونستم دیوونه ای مثل تو جلوم سبز میشه!حالا ازینجا برو....نمیخوام کیت منو اینجا و دراین وضعیت پیدا کنه....

صدای کیت از پشت سرش شنیده شد:

_در کدوم وضعیت؟!!

جیک و ایان هردو بطرف کیت برگشتند....کیت حیرت زده گفت:

_جیک.....؟!!!


romangram.com | @romangram_com