#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_136

همه خوشحال بودند و نمیدانستند چه سرنوشتی درانتظار آن دو نوجوان شاد و سرزنده است!!!

فصل چهل و نهم_

بالاخره اولین ماه کامل برای ساندرا فرا رسید.....از درد به خود میپیچید....کوین او را محکم در آغوش گرفته بود....ساندرا به او التماس میکرد:

_کوین خواهش میکنم....منو ببرداخل جنگل....خواهش میکنم.....

همانموقع بود که صدای اتومبیلی از مقابل درخانه به گوش رسید....کوین با خشم و نفرت به اتومبیل کایل چشم وخت...

_لعنتی....تو اینجا چه غلطی میکنی؟؟؟

کایل بدون توجه به فریاد های کوین،او را کنار زد و بطرف ساندرا رفت....کوین سعی میکرد در برابر کایل مقاومت کند...ولی نیروی کایل آنقدر زیاد بود که میتوانست او را در هم بشکند!!!

کوین جلوی ساندرا ایستاد و فریاد زد:

_نمیذارم ببریش!اگه میخوای باید از روی جنازه ی من رد بشی!!!!

کایل فریاد زد:

_اگه نذاری همین الان ببرمش بیرون تا یکساعت دیگه اون از روی جنازت رد میشه فهمیدی؟!!!

کایل با عصبانیت کوین را به گوشه ای پرتاب کرد و ساندرا را که از درد به خود میپیچید روی شانه اش انداخت و با سرعت باور نکردنی از پنجره بیرون رفت .....


romangram.com | @romangram_com