#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_134

_آره....پس مطمئنم نمیتونی مرگشو تحمل کنی!تو تا ابد زنده میمونی و مرگ تک تک عزیزانت رو میبینی....مطمئنم تحمل چنین چیزی رو نداری....هر انسانی خواستار زندگی ابدیه!مطمئنا اونم همینو میخواد!تو با اینکار یه هدیه ی با ارزش و بزرگ به پسرت میدی و بعلاوه میتونی اونو تا ابد کنارت داشته باشی!!!

***

18سال از آن ماجرا گذشته بود.....ریچارد هیچ تغییری نکرده بود....عشقش نسبت به ماریا هم درست مثل جسمش همچنان تازه و جوان بود.....

آن شب تولد18سالگی ساموئل بود.....پدرش او را به اتاق مطالعه اش فراخواند....

رُز خدمتکار و دایه ی ساموئل به دراتاقش چند ضربه ی آرام زد....

_بفرمائید؟

_ساموئل؟پسرم؟

ساموئل بنا بر رسم ادب از جا بلند شد...

_آه بیا داخل رُزِ عزیز.....

_پدرت کارت داره....تو اتاق مطالعه منتظره!

_باشه....ممنون رز....الان میرم...

رز آرام در را بست و بطرف آشپزخانه رفت.....


romangram.com | @romangram_com