#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_132
کوین با خشم فریاد زد:
_برام مهم نیست.....فقط میخوام با دستای خودم خفه اش کنم!
ساندرا با عصبانیت فریاد زد:
_بس کن!کاری که کایل بامن کرد ارادی نبود کوین!اونموقع اون یه حیوون وحشی و درنده بود که از خودش هیچ اختیاری نداره!
ناگهان هر سه سکوت کردند....گویی چیزی را بخاطر آورده بودند.....اینکه ساندرا هم حالا یک حیوان وحشی و درنده بود!
کوین درحالی که ناخن انگشت های مشت شده اش کف دستش را میخراشید از اتاق بیرون رفت.....
کایل و ساندرا نیاز داشتند که با یکدیگر صحبت کنند....حالا آنها هردو عضو یک خانواده محسوب میشدند....
_خوب...میدونی....اولین تبدیل ها خیلی......وحشتناک و دردناکه ولی.....کم کم عادت میکنی....
ساندرا سعی میکرد خود را شجاع نشان دهد ولی لرزش شدید بدنش کاملا محسوس بود!کایل دستش را روی شانه ی او گذاشت...
_آروم باش....کم کم به این زندگی عادت میکنی....منم زود خودمو باهاش سازگار کردم!
و بعد گویی چیزی را فراموش کرده باشد ادامه داد:
_اه یادم رفت بگم....باید بدونی ماه کی کامل میشه و تا جایی که میتونی خودتو از خانواده ات و آدما دور کنی!من میتونم هر ماه کامل بهت کمک کنم.....میتونیم باهم به جنگل بریم!!!تو تنها نمیتونی....
romangram.com | @romangram_com