#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_131
_یکسال از تولد دوباره ام میگذره....جوزف گفته بود هرگز به زندگی انسانیم برنمیگردم... ولی حالا دوباره برای ایان دلتنگ شدم....دارم دیوونه میشم...ارزو میکنم ای کاش همونروز غرق شده بودم....روزی هزار بار جوزف رو نفرین میکنم.....من باید یکاری کنم....دیگه نمیتونم بدون ایان ادامه بدم....
خاطره ی بعدی مربوط به یکماه بعد بود:
_امشب ایان برای همیشه مال من شد!!!کار وحشتناکی کردم ولی مجبور بودم....بدون ایان نمیتونستم!!!حالا اون مال منه!!!!پس مطمئنم که ارزشش رو داره..ارزش اینکه چیزی که همیشه میخواستم رو بدست بیارم...ارزش گرفتن انتقام از کسی که ایانو از من دزدید...حالا نوبت منه که اونو ازش بدزدم...آره...من اونو کشتم...من ایانو کشتم و به چیزی که هستم تبدیل کردم....
سطل آب یخی روی سر ایان خالی شد...چیزهایی که خوانده بود را باور نمیکرد...جمله ی آخر را بار دیگر خواند....فیونا او را کشته بود!!!فیونا هم خودش را کشته بود هم ایان را و درمورد همه چیز به او دروغ گفته بود!!!ایان از شدت عصبانیت درحال انفجار بود....با خشم فریاد زد و دستگاه اسکنر را به طرف پنجره پرتاب کرد....پنجره شکست و اسکنر بیرون از قصر روی زمین افتاد.....
ایان بلند شد و اتاق را ترک کرد....تنها جایی که میتوانست ارامش کند اعماق جنگل بود
فصل چهل و هفتم_ماه کامل
کایل درحالی که از ترس به خود میلرزید دراتاق 123بیمارستان را به آرامی باز کرد....بطرف تخت سفید رنگ ساندرا حرکت کرد و به روی او لبخند زد و درحالی که دست گل بزرگش را روی میز بلند کنار تخت میگذاشت گفت:
_سلام ساندرا...حالت چطوره؟
ساندرا با تعجب نگاهش کرد....احساس میکرد از او متنفر است!همانموقع در باز شد و هیکل درشت و بلندقامت کوین در چهارچوب آن ظاهر شد و با دیدن کایل کنترلش را از دست داد:
_عوضی!!!
کوین با عصبانیت به کایل حمله ور شد و او را محکم به دیوار پشت سرش کوبید...ساندرا فریاد کشید:
_کوین بس کن!!!!مگه نمیبینی اون چه موجودیه؟!نکنه فراموش کردی قدرت اون میتونه با تو چیکار کنه؟!
romangram.com | @romangram_com