#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_13
کیت احساس کرد خونش به جوش آمده....از عصبانیت در حال انفجار بود!بدون هیچ حرفی وسایلش را روی چوب لباسی آویزان کرد و کنار میسی ایستاد....از همان لحظه ی اول فهمید که کابوس هایش شروع شده!
فصل چهارم_شروع
یک هفته گذشته بود...کیت هنوز هم با جیک بعنوان یک معلم مشکل داشت....او برای معلم بودن زیادی جوان بود....او را آنقدر بی تجربه میدید که حتی خود را با او در یک سطح میدانست!بار ها به میسی و استلا گفته بود که انتخاب جیک بعنوان معلم رقص سال آخری ها اشتباه محض بوده!اگر قرار بر این بود که خود او هم میتوانست این کار را بر عهده بگیرد!!!
ولی آنروز بعد از یک هفته تغییر هایی در رفتار جیک احساس میکرد....توجه بیش از اندازه و ایراد های زیادی که از کار کیت میگرفت عجیب بود...او معمولا کیت را برای رقصیدن صدا نمیزد و او را امتحان نمیکرد....ولی امروز توجه بیش از اندازه ی او به کیت توجه بقیه ی شاگردان را نیز جلب کرده بود!
وقتی رقصنده ها برای استراحت روی زمین نشسته بودند و به بدن های خود کش و قوس میدادند کیت روبه روی آیینه حرکت های قبلی اش را تمرین میکرد...ولی تمام حواسش متوجه جیک بود....
او تمام نگاه ها و حرکات جیک را از داخل آیینه زیر نظر داشت...بار ها دید که جیک به او خیره شده....حتی موقع حرف زدن با دیگران هم چشم از کیت برنمیگرفت....بعد از یک هفته بی توجهی و بی اعتنایی این همه توجه واقعا عجیب بود!!
آنروز جیک،کیت را بعنوان دستیار انتخاب کرد تا حرکت مورد نظرش را به شاگردان نشان دهد.... دستش را آرام دور کمر باریک کیت حلقه کرد و او را به خود نزدیک کرد...کیت از بودن در آن حالت رنج میبرد....هیچ از آن وضعیت خوشش نمی آمد...جیک چشمانش را در چشمان کیت دوخت و با صدایی لرزان گفت:
_کاری که باید بکنید اینه که طرف مقابلتون رو بچرخونید و اینطوری در آغوش بگیرید....
و خیلی سریع و بی مقدمه کیت را چرخاند و روی ساعدش خم کرد....کمر کیت آنقدر خم شده بود که گویی موهایش زمین را جارو میکرد....هرکس دیگری جای کیت بود تعادلش را از دست میداد و زمین میخورد ولی کیت با مهارت تمام تعادلش را حفظ کرد و خودش را از آغوش جیک بیرون کشید....
جیک گفت:
_خیله خب،حالا تمرین کنید...
و سپس به رقصنده ها پشت کرد...دستش را روی صورتش کشید و با خود فکر کرد:
romangram.com | @romangram_com