#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_128

_چی؟من از کجا میدونم؟آها...نباید میدونستم!!!!خب معذرت میخوام ولی کنجکاویم گل کرد!!!

کیت با دست لرزانش به دست نوشته های قدیمی روی میز اشاره کرد....ایان نتوانست وزن بدنش را روی پاهایش تحمل کند....مقابل کیت روی زمین زانو زد و با ناتوانی نگاهش کرد...

_کیت،من....

_تو چی؟من میخوام برم ایان!میخوام ترکت کنم!درست مثل یکسال پیش که تو منو ترک کردی!!!

کیت از مقابل ایان کنار رفت و بطرف در اتاق حرکت کرد...ایان از جایش تکان نمیخورد....غرور و احساس و وجودش را میدید که زیر پاهای کیت نابود میشود....و عشقش را میدید که هر لحظه به در اتاق نزدیک تر و از او دور تر میشد....

با صدایی لرزان گفت:

_صبرکن!

کیت ایستاد....قلبش به جای مغزش دستور ایستادن را صادر کرد!!ایان گفت:

_میدونم دیگه حرفام رو باور نمیکنی.....ولی کیت....

از جایش بلند شد و مقابل کیت ایستاد.....ایانِ انسانی به وجودش باز گشت...حالت تدافعی و وحشی نگاهش آرام شد....همان نگاه انسانی....همان نگاه فروتن و نا امید!

_کیت قسم میخورم اینطوری که فکر میکنی نیست...

کیت با شنیدن این حرف به راهش ادامه داد....ایان فریاد زد:


romangram.com | @romangram_com