#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_127
صدای غمگین و وحشتزده ی ایان به گوش رسید!
_آه خدا رو شکر!تو دیوونه شدی دختر؟این چه کاری بود؟اگه نمیتونستم نجاتت بدم چی؟جمجه ات آسیب شدیدی دیده بود!
کیت برای یادآوری اتفاقات چند ساعت پیش به فرصت زیادی نیاز نداشت....سریع با وجود سرگیجه ای که داشت از جا پرید و خود را از ایان دور کرد:
_بمن نزدیک نشو....بذار برم...خواهش میکنم....
ایان سعی کرد او را روی تخت بنشاند....کیت بار دیگر جیغ کشید:
_بمن نزدیک نشو!!!!
ایان از جا پرید با حالت تسلیم دست هایش را بالا آورد و گفت:
_خیله خب...خیله خب...فقط آروم باش و بشین....میترسم دوباره بلایی سر خودت بیاری!
کیت خنده ی تمسخر آمیزی کرد و گفت:
_چیه؟میترسی تنها راه جاودانگیت رو از دست بدی؟
ایان منجمد شد....گویی سطل آب یخی روی سرش ریختند....با لکنت زمزمه کرد:
_ت....تو از کجا.....؟
romangram.com | @romangram_com