#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_126
ایان با لحن آرامش بخشی گفت:
_ششش....آروم باش کیت!فقط بهم بگو اون چی بود؟
کیت بازویش را محکم به پهلوی ایان کوبید و خود را از آغوشش رها کرد و بطرف راه پله ها دوید....
ایان فریاد زد:
_کیت!!!
و بسرعت به طرف او رفت...ناگهان کیت تعادلش را از دست داد و از پله ها سرازیر شد....هیکل ظریف و شکننده اش
روی پله های چوبی و محکم صدای دردناکی ایجاد میکرد...
ایان وحشتزده در جا خشکش زده بود....زبانش بند آمده بود و توان حرکت کردن نداشت....
***
چشم هایش آرام باز شدند....ابتدا فقط تاریکی را میدید ولی کم کم روشنایی ماه به او امکان دیدن محیط اطرافش را داد....
دستش را به طرف جمجمه ی دردناکش برد و زمزمه کرد:
_من کجام؟
romangram.com | @romangram_com