#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_125

همه چیز مقابل چشم هایش شروع به چرخیدن کرد...او به ایان اعتماد کرده بود....به ایانی که دیگر زنده نبود....او قربانی خواسته های شوم ایان شده بود!عشقی در کار نبود...به حال خودش تاسف خورد...آنقدر احمق بود که بار دیگر عاشق ایان شده بود،عاشق یک خون آشام!

در عرض چند ثانیه تصمیم خود را گرفت و از در بیرون دوید و خود را در راهرو های تاریک و تو در توی قصر رها کرد....به سرعت میدوید و صدای نفس زدن هایش در قصر میپیچید.....ایان از شنیدن آن صداها با کنجکاوی و نگرانی از پله ها بالا رفت....

با شنیدن صدای قدم های سریع کیت وحشتزده فریاد زد:

_کیت!

کیت ترسید....جیغ کشید:

_نه!

ایان با شنیدن صدای وحشتزده ی کیت بار دیگر دیوانه وار فریاد کشید:

_کیت!کیت!!!!

کیت مصمم تر به قدم هایش سرعت بخشید....ایان او را در یکی از راهروهای ضلع شرقی قصر یافت و بسرعت خود را به او رساند و او را به دیوار کوبید....

کیت جیغ کشید...اشک هایش سرازیر شده بودند....

ایان در حالی که با دندان های برجسته و چشمان خون بارش به دنبال دشمنی خیالی میگشت کیت را در آغوش گرفت...

کیت سعی کرد خود را از او جدا کند...دیدن ایان در آن حالت او را وحشتزده کرده بود...


romangram.com | @romangram_com