#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_120
یاور دوشیزه اندرو باشید؟
ریچارد کمی مکث کرد....به ماریا فکر کرد....قلبش را برای همیشه به روی او بست و با صدای محکمی پاسخ داد:
_بله....
کشیش همان جمله ها را برای گابریلا تکرار کرد:
_دوشیزه گابریلا اندرو آیا.....
و گابریلا با شادی گفت:
_البته!
کشیش کتاب را بست و زمزمه کرد:
_و حالا من شما دو نفر را زن و شوهر اعلام میکنم...میتونید همدیگر رو ببوسید....
ماریا که پشت در کلیسا همه چیز را شنیده بود چون باد آنجا را ترک کرد.....
***
صدای گریه ی نوزاد از خانه ی ریچارد بلند شد....دختر جوانی که لباس سفید به تن داشت با چهره ای غمگین بیرون آمد و گفت:
romangram.com | @romangram_com