#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_11

درخودش فرو رفت....یاد آوری ایان چون ببری وحشی به قلبش چنگ زد....

صدای میسی را میشنید که زیر لب به استلا غر میزند...

اهمیت نداد و به طرف سالن رقص حرکت کرد...

_1...2...3...4....قدم...قدم....پرش...

صدای فریاد معلم رقص جدید به گوش میرسید....صدایی رسا و جدی...

کیت در را آرام باز کردو سه تایی وارد شدند....با دیدن پسر جوانی که با لباس مخصوص روبه رویشان ایستاده بود تعجب کرد...

جلو رفت...میسی و استلا پشت سرش بودند....کوله پشتی اش را روی شانه اش جابه جا کرد و گفت:

_ببخشید.....معلم جدید کجاست؟!

پسر با جدیت و حالتی حق به جانب گفت:

_معلم جدید منم!

استلا سوت کشید...میسی با عصبانیت آرنجش را به پهلوی استلا کوبید!

کیت کلاهش را از سرش برداشت و لبخند زد:


romangram.com | @romangram_com