#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_10





_فوق العاده شدی!درست مثل همیشه!

کیت با همان لبخند شیرین و دوستانه جواب داد:

_ممنونم...اونقدرام که میگی فوق العاده نیستم!

صدایی از پشت سرشان گفت:

_اوه جدی؟چه متواضعانه!معلوم نیست بعد از ایان بیچاره کی قراره گرفتار این چشمای زیبا بشه!

کیت و میسی با چهره ای گرفته و بی حوصله بطرف استلا برگشتند...استلا جلو آمد و کیت را محکم در آغوش گرفت و گونه اش را بوسید!

استلا دوستی مهربان و زیبا بود...اما گاهی زبان نیشدارش سرتا پای همه را به آتش میکشید.... حسادت آنقدر در وجودش موج میزد که اکثر اوقات روی زبان و حرکاتش تاثیر میگذاشت و آنها را تظاهر جلوه میداد....

میسی به استلا چشم غره رفت و با اعتراض صدایش کرد...

کیت قبل ازینکه مثل همیشه شروع به بحث کردن کنند گفت:

_نه میسی،حق با استلاست!حداقل اون موقع ایان بود که از با من بودن و زیباییم لذت ببره!


romangram.com | @romangram_com