#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_104
داگلاس با قدم های شمرده و بطوری که سعی میکرد مرد متشخصی جلوه کند به دختر نزدیک شد:
_افتخار آشنایی میدین مادموازل؟!
دختر به طرف صدا برگشت....چشمان جذاب و دلربایی داشت....آرایش نسبتا غلیظ و پر حرارتش تقریبا توجه همه ی مردهای کلوب را به خود جلب کرده بود....
دخترک جوان به روی داگلاس لبخند زد و دستش را بطرف لب های داگلاس بلند کرد:
_البته....
داگلاس با لبخند شیطنت آمیزی دست گرم و لطیف دختر را بوسید....
ماریا آنجا ایستاده بود و تماشا میکرد....برای اولین بار حسادت در قلبش رخنه کرد.....از دستوری که خودش صادر کرده بود پشیمان شد.....
گوش هایش را تیز کرد.....
_داگلاس!!!اسم جالبیه...من ایزابل هستم....
چشمان داگلاس برق زد:
_خوشبختم ایزابلِ زیبا!!
ساعتی بعد ماریا به سختی با احساس عجیبش مقاومت میکرد....وبا اینکه جلو نرود و سر ایزابل را از تنش جدا نکند!او تقریبا در آغوش داگلاس بود و با او میرقصید!
romangram.com | @romangram_com