#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_102
کیت نمیتوانست به او اعتماد کند....هیچ راهی برای اثبات گفته هایش نبود،بعلاوه خون آشام ها با دروغ هم نشین و دوست بودند!!!!!
ایان پرسید:
_خیلی دلم میخواد بدونم داری به چی فکر میکنی؟اجازه میدی...
کیت لبخند زد و گفت:
_ازمن اجازه میگیری؟!
ایان احساس کرد دست و پایش را گم کرده....در چشم های عمیق کیت خیره شد و گفت:
_اره....من....فکر کنم.....
کیت به ایان نزدیک شد و او را بوسید....
ناگهان صدای غرش گرگ گرسنه ای هردویشان را لرزاند....کیت با وحشت به چشمان آشنای گرگ خیره شد:
_اوه خدای من!همونه!ایان این همون گرگه!!!!
ایان خشمگین شد....دندان هایش بیرون جهیدند و با حالت تهاجمی مقابل گرگ عظیم الجثه ایستاد....
کیت بازوی سرد ایان را گرفت و گفت:
romangram.com | @romangram_com