#طلسم_شدگان_پارت_56

-سلام کی اومدی؟

باترس از این حضور ناگهانی یاسی از جا پریدم : الان اومدم .

یاسمن نگاهی به وسایلش انداخت : دیدی یه کافی نت سرکوچه باز شده ؟ ساعتی دو تومان میگیره فکر کردم به جای اومدن به کارخونه ی شما و چند ساعت الافی برم اونجا به صرف هزینه ش می ارزه .

-اهان فکر خوبیه .

-حالت خوبه؟!

سرفه ای کردم و با لبخند نگاهش کردم ، اما یاسمن بی خیال حال من ادامه داد:

-این دانشگاهم دیگه کلافه م کرده شانس ندارم که گفتم میرم دانشگاه گیر چندتا استاد مجرد میفتم و بلاخره بختم با یکیشون باز میشه از شانس من سیستم دانشگاه ما موافق استاد مجربه یعنی از بس پیرمرد دیدم الرژی دارم به این واژه .

-حالا چه فرقی داره چه مجرد باشه چه مجرب ؟

-فرق نداره ؟

-نه... برو زن اون مجربه شو بهتره که .

-اونم بد فکری نیست زود میمیره میتونم تو بخت دومم شانسمو رو مجردا امتحان کنم تازه پولای شوی اولی ام واسم میمونه .

چشمکی زدم : چه شود ؟

و یاسمن بلند و سرخوش خندید .

-دخترا کجایین شماها چرا نمیاین؟

صدای بابا از داخل هال به گوش می رسید منو یاسی هردو از جا پریدیم : وای بابا کارمون داشت .

-بیا بریم زود .

عجله خرج کردیم و هر دو به سمت هال رفتیم بابا تکیه داده به پشتی چشم دوخته بود به در اتاقمون ، اروم رفتیم و کنارش نشستیم .

-ببخش بابایی یادمون رفت .

لبخندی زد : پیش میاد بچه ها .

romangram.com | @romangram_com