#طلسم_شدگان_پارت_55


-فکر میکردم خیلی پولدارن .

-بودن اما...

منتظر به لباش چشم دوختم : اما چی ؟

-اماشو نمیدونم .

-مگه شریک نداره ؟

شانه ای بالا انداخت : نمیدونم با شریکش چند چندن .

دردل لعنتی نثار شانسم کردم .

***

وسایل یاسی و توی اتاقمون قرار دادم و از اتاق بیرون اومدم ، بابا با حوله ای توی دست از حمام بیرون اومد.

-سلام بابا.

-سلام دختر گلم .

-کی اومدی دخترم ؟

به سمتش حرکت کردم و اروم بغلش کردم، مثل همیشه پیشانیمو بوسید.

-تازه رسیدم ،یاسی کجاست ؟

-دستشوییه .

-اهان از تو حیاط میومدم دیدم چراغ دستشویی روشنه .

-رامش جان یاسی که اومد خبرم کن یه کار مهم با هردوتون دارم .

لبخندی به صورتش پاشیدم و بی حرف به سمت اتاقم حرکت کردم . چشمم به وسایل یاسی که خورد اتفاقات امروز جلوی چشمام تداعی شدن و لبخندی از این یاداوری روی لبم نشست ، فقط من میتونستم انقدر راحت گند بزنم به همه چیز و باعث اون اتفاقات شم ، کف دستم و بالا اوردم اونقدر سفت گرفته بودمش که خونش بند اومده بود ، الوند دستام و گرفته بود و بهم کمک کرده بود ؟ از این خاطره حجمی از گرما به تنم نشست .


romangram.com | @romangram_com